تیا که بهانه ی نیامدن گرفت
و
هرگز نیامد
توی کوره راه های سرد و برفی تنگه شومی
یا لب پنجره ی یک کتاب فروشی سرد، وسط یک پاییز دلگیر
یا میان شیدایی درستی و نادرستی
اصلا
چه فرقی می کند کجا
مهم این است که تیا نیامد... هرگز
تا بدانم
عشق
گفتم عشق؟
راستی عشق، رسیدن است یا نرسیدن!!!