کنار دست های تو
تمام کوچه را دریایی شد
تا جای پایم را برباید
همسایه ی آشوب درخت ها
لغزیده تا خنده های دور
کدام باد موهای عروسکت را برد
که سخت و خسته
آن چنان ماهتاب را ببر شدی
که برکه ی سراسر یادی و حسرتی
پر دست های تو بود
شاخه گلی که روی پله جا گذاشتی
بمان و پیش از آن که باد بیاید بگو
از عروسکت
که موهاش
تا خورشید طلایی بود