سراسر سرگرم کننده.
با شخصیت هایی فراموش نشدنی.
سرشار از شوخ طبعی و امید.
«پپر» در صبح روز تولد چهارده سالگی اش، فقط دو دقیقه پس از بیدار شدن متوجه شد که امروز، روزی است که او باید بمیرد.
قلبش مثل یک توپ بیلیارد به دیواره های سبز درون بدنش برخورد می کرد.
ثروتمندها راه می روند که بتوانند بخورند، ولی کارگرها می خورند که بتوانند راه بروند.