کتاب تاریکی روشن

The White Darkness
کد کتاب : 17336
مترجم :
شابک : 978-6002966247
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 360
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2005
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

برنده جایزه «مایکل پرینتز» سال 2008

معرفی کتاب تاریکی روشن اثر جرالدین مک کارین

کتاب «تاریکی روشن» رمانی نوشته ی «جرالدین مک کارین» است که اولین بار در سال 2005 به چاپ رسید. «سیم» که مشکل شنوایی دارد و چندان محبوب نیست، از وقت گذراندن با «عمو ویکتور»—شریک تجاری پدر فقیدش و حامی خانواده ی او—لذت می برد. «ویکتور» که مردی عجیب و نابغه است، علاقه ای همیشگی را نسبت به «جنوبگان» (قطب جنوب) در «سیم» به وجود آورده است. در حقیقت، تنها همراه «سیم»، دوستی خیالی به نام «لارنس تایتس اوتس» است که در سال 1912 و در سفری اکتشافی به قطب جنوب، جانش را از دست داد. «ویکتور» پس از مدتی «سیم» را به سفری غیرمنتظره به پاریس می برد که به شکلی عجیب، به سفری اکتشافی به «جنوبگان» تبدیل می شود. این دو شخصیت به گروهی از توریست های ثروتمند می پیوندند و برای دیدن مناظر خیره کننده ی قطب جنوب، راهی این منطقه می شوند.

کتاب تاریکی روشن

جرالدین مک کارین
جرالدین مک کارین (Geraldine McCaughrean) (متولد 6 ژوئن 1951) یک رمان نویس کودکان انگلیسی است.وی تاکنون بیش از 170 کتاب، از جمله پیتر پن در اسکارلت (2004)، عنوان رسمی پیتر پن که توسط بیمارستان کودکان خیابان اورموند بزرگ سفارش شد، دارنده حق چاپ کپی رایت پیتر، است. کار او به 44 زبان دنیا ترجمه شده است.وی دو بار مدال کارنگی و جایزه مایکل لاین چاپز را نیز در بین دیگران کسب کرده است.
نکوداشت های کتاب تاریکی روشن
Completely gripping.
کاملا گیرا.
People People

Dazzling.
حیرت آور.
Observer Observer

A spellbinding journey into the frozen heart of darkness.
سفری مسحورکننده به قلب منجمد تاریکی.
Barnes & Noble

قسمت هایی از کتاب تاریکی روشن (لذت متن)
وقتی راز برملا بشه، همه راه می افتن! با دوربین و تفنگ. ارتش دورش حفاظ می کشه و علامت «فوق العاده سری» می گذاره. آمریکایی ها می گن مال خودشونه، از کجا معلوم؟ شاید بمبارونش کنن.

بعد، جنگ معلوم می کنه کی شاه دنیای زیرزمینه! سازمان ملل می گه کسی نباید چیزی بفهمه، همه رو نگران می کنه. سوراخ رو ببندین! خفه اش می کنن. ولی ما... ما به همه ی دنیا می گیم! از خواب بیدارشون می کنیم که با چشم خودشون ببینن!

«عمو ویکتور» گفت: «تو احمق نیستی، لیلیان.» بعد لبخندی زد و سرش را تکان داد: «اما گاهی اوقات کارهایی که می کنی، احمقانه است.»