کتاب ربوده شده

Stolen
کد کتاب : 16352
مترجم :
شابک : 978-6008537892
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 258
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2009
نوع جلد : شومیز
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

نامزد جایزه شورای کتاب کودک استرالیا سال 2010

نامزد جایزه مایکل ال. پرینتز سال 2011

نامزد جایزه ادبی Prime Minister سال 2010

معرفی کتاب ربوده شده اثر لوسی کریستفر

کتاب «ربوده شده» رمانی نوشته ی «لوسی کریستفر» است که نخستین بار در سال 2009 انتشار یافت. جوانی استرالیایی به نام «تای» که عاشق دختری شانزده ساله به نام «جما» شده، به امید به دست آوردن عشق و علاقه ی دختر، او را می رباید. «تای» از فرودگاه «بانکوک»، «جما» را به خانه ای منتقل می کند که قبلا در منطقه ای دورافتاده در استرالیا ساخته است، با این تصور که در حال نجات «جما» از والدینش و زندگی کسالت بارش در لندن است. «جما» که دختری باهوش و مصمم است، تمام توان خود را به کار می گیرد و چند بار برای فرار تلاش می کند، اما به موفقیت نمی رسد. او در حین این فرارها، با مناطق وحشی اطرف خود و همچنین با نقطه ظعف های «تای» آشنا می شود و گذشته ی پیچیده و رازآمیز او را کشف می کند—از جمله عشق وسواس گونه و شش ساله ی «تای» نسبت به خودش.

کتاب ربوده شده

لوسی کریستفر
لوسی کریستوفر یک نویسنده انگلیسی / استرالیایی است که به خاطر رمانش Stolen شناخته شده، که برنده جایزه Branford Boase 2010 در انگلستان، و Gold Inky Gold 2010 در استرالیا شد.کتاب دوم او، Flyaway، برای جوایز کتاب Costa Book 2010 و جایزه کتاب کودکان Waterstone در سال 2010 در لیست کوتاه قرار گرفت.او در حال حاضر در انگلستان زندگی می کند و در حال کار بر روی رمان چهارم خود است، و همچنین فیلمنامه ای برای رمان پر استقبالش به نام Stolen است.
نکوداشت های کتاب ربوده شده
A haunting account of captivity and the power of relationships.
شرحی فراموش نشدنی از اسارت و قدرت روابط.
Publishers Weekly Publishers Weekly

Disturbing, heartbreaking, and beautiful.
تشویش آور، غم انگیز و زیبا.
School Library Journal School Library Journal

A strong, keenly written debut.
یک اثر نخست قدرتمند با نثری دقیق.
The Bookseller

قسمت هایی از کتاب ربوده شده (لذت متن)
پیش از اینکه تو را ببینم، مرا دیدی. در فرودگاه، آن روز از ماه آگوست، نگاهی در چشمانت بود که انگار از من چیزی می خواستی، انگار مدت ها بود چیزی می خواستی. هیچکس تا به حال آن گونه و با چنین قدرتی نگاهم نکرده بود. به نظرم نگاهت، آرامشم را به هم زد و غافلگیرم کرد.

حتی همان موقع هم می دانستم مرا زیر نظر داری. چیز غریبی در تو آشنا بود. قبلا تو را دیده بودم... جایی... اما تو چه کسی بودی؟ چشمانم مدام سمت صورتت برمی گشت.

صدایت آرام و لطیف بود، انگار داشتی فقط با من حرف می زدی و لهجه ی عجیبی داشتی. پیراهن آستین کوتاهی که به تن داشتی، بوی اکالیپتوس می داد و بالای گونه ات اثری از زخمی کوچک دیده می شد. چشمانت چنان مشتاق بود که نمی شد مدت زیادی به آن ها خیره ماند.