1. خانه
  2. /
  3. کتاب تپانچه

کتاب تپانچه

2 ناشر این کتاب را منتشر کرده‌اند
پیشنهاد ویژه
3.2 از 1 رأی

کتاب تپانچه

Revolver
انتشارات: نشر ویدا
٪25
112000
84000
پیشنهاد ویژه
3.2 از 1 رأی

کتاب شش لول

Revolver
انتشارات: پیدایش
٪25
235000
176250
معرفی کتاب تپانچه
کتاب «تپانچه» رمانی نوشته ی «مارکوس سجویک» است که اولین بار در سال 2009 انتشار یافت. در سال 1910 و در کلبه ای واقع در منطقه ی بسیار سرد و دورافتاده ی «مدار شمالگان»، «زیگ اندرسون» تنها است؛ البته به جز پیکر پدرش، که صبح از میان یخ ها به درون آب افتاد و جانش را از دست داد. کلبه ساکت است، کاملا ساکت، اما ناگهان فردی به در خانه می کوبد. غریبه ای به آنجا آمده که داستان شگفت انگیزش درباره ی پیدا کردن طلا، باعث می شود «زیگ» بیشتر و بیشتر به دارایی بارزش پدرش فکر کند—تپانچه ای که در انبار مخفی شده است. یک تپانچه می تواند مسیر اتفاقات را تغییر دهد، اما آیا «زیگ» باید از آن استفاده کند یا نه؟
درباره مارکوس سجویک
درباره مارکوس سجویک
مارکوس سجویک، زاده ی 8 آپریل 1968، تصویرساز، موزیسین و نویسنده ای انگلیسی است. سجویک قبل از تبدیل شدن به نویسنده ای تمام وقت، در یک کتاب فروشی مخصوص کتاب های کودک کار می کرد. او تا به حال چندین کتاب تصویری کودک نوشته و مجموعه ای از داستان های اساطیری و قصه های قومیتی برای مخاطبین بزرگسال را تصویرسازی کرده است.
ویژگی های کتاب تپانچه
  • نامزد جایزه مایکل ال پرینتز سال 2011
  • نامزد نشان کارنگی سال 2010
نکوداشت های کتاب تپانچه

تریلری گیرا.

Guardian

داستانی به یاد ماندنی که برای طرفداران «جک لندن» و حتی «کورمک مک کارتی» جذاب خواهد بود.

Horn Book

قصه ای دلپذیر و فوق العاده خوش ساخت.

Times
قسمت هایی از کتاب تپانچه

حتی مرده ها نیز قصه می گویند. «زیگفرید» به وسط کلبه، جایی که پدرش دراز کشیده بود، نگاه کرد. انگار منتظر بود پدرش صحبت کند، اما پدرش هیچ حرفی نمی زد زیرا مرده بود. «اینار اندرسون» روی میز دراز کشیده بود، دست ها را زیر سر گذاشته و زانوهایش کمی خم شده بود. او را به همان شکلی که یخ زده بود، پیدا کرده بودند.

او بیرون از کلبه، روی دریاچه ی یخ زده، کنار سگ هایش افتاده بود. کنار سگ هایی که صبورانه و بسته به افسار سورتمه، انتظار او را می کشیدند. پوست «اینار» خاکستری شده بود. آنقدر هوا سرد بود که با وجود گرمای کلبه، تکه های برف و یخ هنوز روی ریش و ابروهایش می درخشید.

«زیگ» در حالی که بی حرکت روی صندلی نشسته بود، به پدرش خیره شده و منتظر بود تا بلند شود، دوباره بخندد، و حرف بزند، اما این اتفاق نمی افتاد.

مقالات مرتبط با کتاب تپانچه
آشنایی با عناصر «داستان نوآر»
آشنایی با عناصر «داستان نوآر»
ادامه مقاله
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب تپانچه" ثبت می‌کند