در داستان حاضر، دختری با نام "ماگنولیا" به همراه پدر و مادرش در خانهای اشرافی، سرایدار هستند. "افشین"، پسر این خانه، که فردی عیاش است، مایل به ازدواج با ماگنولیا میشود، در حالی که ماگنولیا دل در گرو عشق ولید دوست افشین دارد. سرانجام ولید با یکی از دختران فامیل و ماگنولیا با افشین ازدواج میکند. اما این ازدواجها سرانجامی جز جدایی ندارد. تا این که بعدها ولید که اکنون کارگردان سینما شده، به وسیلهی دخترخالهی ماگنولیا، او را مییابد. و در این حال از ماگنولیا میخواهد تا نقش اول فیلمش را که "پرنسس دایان" است، بازی کند و....
کتاب من یک زنم