حرف عجیبی زدم؟ پس بگذارید بیشتر توضیح بدهم. هر سخنی که به کسی بزنید از فیلتر ذهنی او عبور می کند: اشارات، اطلاعات جانبدارانه و متعصبانه، پیش فرض ها و پیش انگاره های ذهنی. آنچه از سخنان شما باقی می ماند پیامی است که او درک می کند و می فهمد. به دلایل متفاوت، پیام شما آن گونه دریافت می شود که شنونده می خواهد؛ یعنی بعد از تفسیر و تعبیر او فهمیده می شود. در پایان، پیام به گونه ای به مخاطب منتقل می شود که با قصد و منظور شما به کلی تفاوت دارد. طبعا آنچه از فحوای پیام شما فهمیده می شود بستگی به کسی دارد که حرف شما را می شنود. به ندرت کسی پیام شما را دقیقا به همان گونه می فهمد که شما قصد بیانش را داشته اید.
شاید ناراحت کننده باشد که بدانیم ما به عنوان گوینده و تولیدکنندهٔ پیام کنترل اندکی بر میزان درک و فهم شنونده از آن پیام داریم. مهم نیست شما چه مولفه هایی را برای ترغیب ذهن شنونده به درک صحیح تر و دقیق تر پیامتان به کار ببرید. هرچه بکنید، برای درک دقیق و صحیح پیام از سوی شنونده کاری از دستتان برنمی آید. این یکی از چالش های متعدد در برقراری ارتباط بین افراد است. شما که نمی توانید کارکرد ذهنی مخاطبتان را تغییر دهید. با وجود این، بسیاری از مردم هم می دانند انتظار چه نوع رفتاری را از طرف مقابل دارند و هم به آن رفتار حساس اند. پس اگر جوری رفتارتان را تعدیل کنید و کردارتان را تغییر دهید که بتوانید انتظار طرف مقابلتان را برآورده سازید ارتباطی موثرتر و تعاملی موفق تر خواهید داشت.
وقتی زمینه و حوزهٔ ارتباط شما با کسی امن باشد، یعنی انتظارات او را برآورده کنید، طرف مقابل بهتر می تواند شما را درک کند. مخاطب به جای آنکه آگاهانه یا ناآگاهانه بکوشد به رفتار ارتباطی شما واکنش نشان دهد، باید نیروی خود را صرف درک پیام شما بکند. پس همه باید منعطف باشیم و بتوانیم روش های ارتباطی مختلفی را به کار بگیریم تا وقتی با کسی متفاوت با ما ارتباط برقرار می کنیم، خودمان را با او تطبیق دهیم. اینجا حقیقت دیگری نمایان می شود: مهم نیست از چه شیوه ای برای برقراری ارتباط استفاده می کنید؛ شما فردی همیشه در اقلیت هستید. مهم نیست رفتارتان چگونه باشد؛ اکثر آدم هایی که در اطرافتان به سر می برند رفتاری متفاوت با شما دارند. شما نمی توانید رفتار دلخواه خودتان را ملاک ارتباط آنها قرار دهید. ارتباط خوب و متعامل ارتباطی مطلوب و مبتنی بر انعطاف و توانایی شما در برآورده کردن نیازهای طرف مقابل است. دانستن و درک شیوهٔ رفتاری طرف مقابل و روش ارتباطی او منجر به گمانه زنی های عالمانه دربارهٔ شیوهٔ واکنش او در موقعیت های مختلف می شود. این درک، قابلیت و توانایی شما را در ورود به قلب و ذهن طرف مقابل افزایش می دهد.
دوستان کدوم ترجمه به نظرتون درستتر و روانتر بود؟