ابراهیم نیشخندی می زند و سرش را میان دست هایش می گیرد. چشم هایش را می بندد و تصاویری از رودخانه، نادر و صداهایی از کودکی، سریع و پشت سر هم مثل قطاری از ذهنش عبور می کند. برخی از تصاویر تکرار می شوند اما به سرعت، حتی فرصت دیدن درست آن ها و توانایی متوقف کردن این سرعت را ندارد....