کتاب شاید برگردم

Shayad Bargardam
کد کتاب : 33004
شابک : 978-6227240191
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 108
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2020
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

معرفی کتاب شاید برگردم اثر پژند سلیمانی

"شاید برگردم" رمانی است به قلم "پژند سلیمانی" که در آن دو زن، در کنار هم به روایت داستانی می پردازند و سپس به تدریج هر یک پی داستان خود را می گیرد. "شاید برگردم" داستانی نیست که بتوانید در آن مرز دقیقی میان واقعیت و خیال تصور کنید؛ زنان قصه، رویا و غزاله در گرداب قصه غوطه ورند و هرچیزی که متعلق به آن هاست، از واژه گرفته تا روایت داستان، در این گرداب گم خواهد شد.
داستان "شاید برگردم" به قلم "پژند سلیمانی"، قصه ی دو زن نویسنده را در کلافی سردرگم که تجربیات آن ها را تشکیل می دهد، روایت می کند. قصه ای که مخاطب می تواند با آن همذات پنداری کند و درون سایه ها و مسیرهای داستانی آن، با شخصیت های اصلی قدم بزند و همراه شود. "شاید برگردم" می تواند به هر کسی که یک جا گیر کرده و در ذهن و قلب خود گرفتار گزاره ای شبیه به عنوان کتاب شده، تعلق داشته باشد. داستانی برای گم شدگان یا آنانی که گم شده ای دارند.
صداها در داستان "شاید برگردم" مرتب در حال تغییر و تحول اند. این تغییر گاهی در نظر و دیدگاه های شخصیت ها، خود را نشان می دهد و گاه در عوض شدن نقش قهرمان از قهرمان شخصیتی به قهرمان ایده، خودنمایی می کند. نویسنده در مقدمه ی داستان، خواننده را با قصه همراه می کند و او را در همان جایی قرار می دهد که دلش می خواهد و به این ترتیب زاویه ی دید او را تا پایان داستان، در مسیرهای مختلف و پیچ و خم های قصه ی "شاید برگردم" هدایت می کند.

کتاب شاید برگردم

پژند سلیمانی
پژند سلیمانی متولد 1360 است. او در مقطع کارشناسی دو مدرک معماری و ادبیات و زبان انگلیسی دارد و در مقطع کارشناسی ارشد زبان‌شناسی خوانده است. از او چند مجموعه شعر، داستان و نمایشنامه منتشر شده است. بسیار به هنر تئاتر علاقه‌مند است و در تعدادی نمایش به عنوان بازیگر حضور داشته و تجربه کارگردانی نیز دارد. همچنین فصلنامه تخصصی تئاتر و سینما با عنوان "پیام چارسو" با صاحب امتیازی، سردبیری و مدیرمسوولی سلیمانی منتشر می‌شود.
قسمت هایی از کتاب شاید برگردم (لذت متن)
خدا را شکر خیلی وقت است موبایلم را بی خیال شده ام. حالم از موبایل و اینستاگرام و واتساپ و کوفت و خوره به هم می خورد. از این که از در و دیوار عکس بیندازیم و بگذارم توی اینستاگرام و زیرش الکی بنویسم برای مخاطب خاص؛ برای مخاطب خاصی که نیست. پایینش هم دنبال هزار و یک هشتگ بگردم؛ هشتگ مخاطب، هشتگ خاص. اصلا این موبایل دوزار نمی ارزد. آدم مدام باید چکش کند و وقتی ببیند کسی زنگ نزده، کسی لایک نکرده، کسی... غصه اش بگیرد. هرکس بخواهد زنگ می زند، همین خانه.

با این که ترک کرده ام اما بسته ی سیگارم را می چپانم توی کیف مینیاتوری ام؛ کوچک و سبزرنگ. از یکی از فروشگاههای ارزان برلین خریده ام. مانتوی گشادم را هم همین طور. البته آن جا به عنوان پیراهن بلند و گل و گشاد تنشان می کردند. تنم میکنم و شالم را می کشم روی سرم و می زنم از خانه بیرون. خدا را شکر خیلی وقت است موبایلم را بی خیال شده ام. حالم از موبایل و اینستاگرام و واتساپ و کوفت و خوره بهم میخورد. از این که از در و دیوار عکس بیندازم و بگذارم توی اینستاگرام و زیرش الکی بنویسم برای مخاطب خاص؛ برای مخاطب خاصی که نیست. پایینش هم دنبال هزار و یک هشتگ بگردم؛ هشتگ مخاطب، هشتگ خاص، اصلا این موبایل دوزار نمی ارزد. آدم مدام باید چک اش کند و وقتی ببیند کسی زنگ نزده، کسی لایک نکرده، کسی... غصه اش بگیرد. هر کس بخواهد زنگ می زند همین خانه، مامان گفت: «هیچ کارت شبیه هم سن و سالهات نیست. » مگر همه ی دخترهای بیست و چند ساله شکل هم اند؟ خوشم می آید این قدر تجربه به جیب زده ام.

اینقدر زندگی کرده ام. این قدر تصمیم گرفته ام و روی اش نایستادم. اصلا بیست سالگی را گذاشته اند برای همین ها توی خانه کسی نیست اما با صدای بلند می گویم: «خداحافظ». فکر میکنم سایه ای می بینم که از توی اتاق می گذرد. سایهی کسی که نیست. مطمئن نیستم اما حسش می کنم. از وقتی برگشته ام ایران بیشتر از قبل سراغم می آیند. تنهایی و غربت با آدم چه کارها که نمیکند؛ هشتگ تنهایی. . صدای مارتین با لهجهی عجیب و غریبش در گوشم میپیچد: «من نیستم، کاملا زده به سرت.»