( لئو ) که می خواهد لوزه خود را عمل کند، خیلی از رفتن به بیمارستان ترس دارد. وقتی با پدر و مادرش به بیمارستان می رود از بیمارستان حیوانات سر در می آورد و در آن جا متوجه می شود که بیمارستان اصلا خسته کننده و ترسناک نیست.
در بیمارستان، حیوانات پرستار خیلی با لئو مهربان بودند و برای بهبودی او خیلی تلاش کردند.
بله ... انگار به لئو هم خیلی خوش گذشته بود.
چند هفته بعد که لئو باید برای اولین بار به مدرسه می رفت، کمی اضطراب داشت. مادرش گفت: نگران نباش عزیزم معلمت حسابی مراقبت است و این حرف خیال لئو را راحت کرد و...
کتاب نگران نباش ما مراقبت هستیم!