این مجموعه داستان جذاب، قدرتی را که ما برای مهار افکار مثبت و منفی خود از طریق گفتگوهایی که با خودمان در سکوت داریم و چیزهای باورنکردنی که از قبل در درون ما وجود دارد برای در آغوش گرفتن خودمان، بررسی می کند.
تازه نفس و جذاب ، کتاب نشخوار ذهنی یک شاهکار است - کتابی برجسته که طرز فکر شما را در مورد طبیعت انسان تغییر خواهد داد. خواندن برای همه ضروری است.
آن روز بعد از ظهر روی تخت بیمارستان بیدار شد. از این که زنده است شگفت زده شد با این حال می دانست که زندگی اش برای مدت طولانی مثل سابق نخواهد شد. صدای درونی او به آن شکلی که همیشه می شناخت، او را ترک کرده بود. او بعدا گفت «افکار گفتاری من حالا بی ثبات و پاره پاره بود و با سکوت های منقطع، مختل می شد. من تنها بودم. در آن لحظات فقط با ریتم ضربان قلبم تنها بودم.» او حتی با افکار خود هم تنها نبود زیرا اصلا افکاری نداشت.
حافظه ی کاری او از کار افتاده بود و این باعث می شد که ساده ترین کارها را نتواند انجام دهد. به نظر می رسید که لوپ فونولوجیکال او از هم گسیخته. گفتگوی او با خودش خاموش شده بود. او دیگر توانایی سفر ذهنی در زمان و دیدن گذشته و تجسم آینده را نداشت. جیل به حدی احساس آسیب پذیری می کرد که پیش از این هرگز در تصورش نمی گنجید، گویی در فضای بی نهایت چرخ می خورد. او در خاموشی و بی کلامی خود، نمی دانست که آیا کلمات هرگز به طور کامل به زندگی و ذهن او بازخواهند گشت یا خیر. او بدون درون نگری کلامی، دیگر به آن شکلی که سراغ داشت، انسان نبود. جیل بعد از بهبودی گفت «من، خالی از کلام و پردازش زبانی، احساس می کردم که از زندگی قبلی خود گسسته شده ام.»
از همه مهمتر این بود که او هویت خود را از دست داده بود. روایتی که او با کمک صدای درونی خویش در طی حدود چهل سال ساخته بود، ناپدید شده بود. به تعبیر خودش «آن صداهای کوچک درون سر»، او را او کرده بودند اما حال آن صدا خاموش شده بود. او می گفت «پس آیا من هنوز من بودم؟ چه طور هنوز می توانستم دکتر جیل بولت تیلور باشم وقتی که دیگر تجربیات، افکار، و تعلق خاطرهای عاطفی او را نداشتم؟»
من این کتاب رو بسیار دوست داشتم .همیشه فکر هایی درذهنم داشتم که بی امان تکرار میشد و در این میان تغییر محتوا و معنا پیدا میکرد و نتیجه ان بعد از خستگی و درماندگی ، خشم و افسردگی و گاهی سرزنش و از بین رفتن عزت نفس بود و جالب اینکه در کنار این افکار تمام نشدنی و مخرب در تلاش برای بدست اوردن اعتماد به نفس و باور تواناییها و استعدادهای خودم تلاش میکردم بدون اینکه بدانم علت موفق نشدنم در این تلاش چه بود. با خواندن این کتاب متوجه شدم که نبایدبه افکار آسیب زننده اجازه جولان دادن در ذهنم را بدهم یا حداقل باید آنها را بشناسم . هنوز کتاب را تمام نکرده ام خیلی آن را آهسته میخوانم تا تمام راهکارهای گریز از گفتگوهای بیهوده ذهنی را بیاموزم.
با ترجمه شاهین غفاری خوندم ولی نویسنده چیز خاصی برای گفتن نداره جز طولانی کردن صفحات و تکرار واضحات عجیبه که یه سری از این کتاب تعریف کردند امان از نظرات سطحی شبکههای مجازی
کتاب خوبی نیست هرچقدر جلو میری چیز خاصی که ارزش خواندن داشته باشه واقعا نداره فقط اسم کتاب فریبنده هست. همین
ترجمه انتشارات فلسفه یا هورمزد؟