اسم بره کوچولوی قصهی ما فرفری بود. او دوست داشت بازی کند و صدای قورقور قورباغهها را بشنود ولی از صداهای بلند میترسید. از صدای تراکتور، گاو، رعد و برق و . . . هر وقت صدای بلند میشنید، پنهان میشد. پدرش متوجه شد که فرفری خیلی میترسد پس همراه او راه افتاد، تا بگوید که هیچکدام از این چیزها ترس ندارد. در راه حیوانات زیادی دیدند و سروصداهای بلندی شنیدند ولی . . .
درباره اینگر مایر
اینگر مایر ، روانشناس بالینی و نویسنده گلهای پرنده بن است ، وقتی فازی از از دست دادن مادر می ترسید ، وقتی فازی از چیزهای بزرگ و بلند می ترسید و وقتی لیزی از تلاش برای کارهای جدید می ترسید.