با خودم گفتم وقتشه مریم، قلب اشغالیشو هدف بگیر. با دست لرزان حسن موسی را گرفتم و به شانه ام تکیه دادمش. خم شدم و پشت صندلی کمین کردم. پشتش به من بود و دود سیگار بالا می رفت. توی خیالم ماشه را کشیده بودم و آشغال ها منفجر شده بود و همه جا پخش.
آشغال هایی به اندازة یک آدم. زمین به ساکنیننش اولتیماتوم داده است. آیا تا نه ماه دیگر زمین تخلیه می شود؟