البته در این کلاسها بعد از آنچه یاد می دهم تجربه می آموزم. اغلب روی فرش بزرگی می نشینیم و جان از دو ساعت بحث و گفتگو داریم که معمولا تا شب ادامه پیدا می کننیک وقت رسمی آن دو ساعت است. موضوع گفتگوهایمان این است که عمل آموقتی است و این چیزی است که از سالها پیش روان شناسان - انسان ان جامعه شناسان بر آن اتفاق رأی داشتند، عشق چیزی نیست که ناتوانی خود به خود به وجود آید، در حالی که ما تصوری خلاف این را داریم و ب ی
شتر گرفتاریهای ما در روابط با یکدیگر شده است. پس چه کسی به ما عشق ورزیدن را می آموزد؟ ما از یک طرف از جامعه، و از سوی دیگر از پدر و مادر دمشق را می آموزیم، هر چند آنها الزاما بهترین مربی نیستند لیک اولین وبیان ما به شمار می روند.
بچه ها همیشه از پدر و مادر خود انتظار دارند که کامل و بی عیب باشند و وقتی واقعیت به آنها نشان می دهد که این عزیان آدمهای کاملی نیستند، به راستی عصبی شده دچار سرخوردگی و تولید می گردند. در حالی که عقل و منطق ایجاب می کند که این زن و مرد را به هم مردم عادی و مثل خودمان نگاه کنیم، با همان حالات اتکایی، با غلط محبت، شادی، غم و حرمان. نکته مهم این است، چنانچه ما از پدر و مادر و یا اجتماع عشق را آموخته باشیم،