از فقر و بحران های مالی و اقتصادی چندان نمی ترسم (صادقانه بگویم: خیلی می ترسم، اما این ترس متوقفم نمی کند). از کودکی یاد گرفته ام که در چنین اوضاع و احوالی، با تمرکز روی کارهای کوچکی که از دستم برمی آید، حواسم را به سمتی که گمان می کنم بهتر و موثرتر است پرت کنم (حواس پرتی سازند). درست است که بهای دلار افسار گسیخته شده؛ ولی چه کاری از دست ما برمی آید؟ من کم حوصله تر از آنم که نق و ناله کنم یا به نق و ناله دیگران گوش بسپارم. گفتم که از فقر نمی ترسم. ده سالم بود که پول پیش خانه مان، در ازای کرایه های عقب افتاده، ته کشید و مجبور شدیم اثاث خانه را بریزیم در حیاط خانه مادربزرگ. روی همه چیز چند تا چادر کهنه کشیده بودیم. تابستان بود و گمان می کردیم از گزند باران در امان می ماند (که نماند)/ البته در اثاثیه ما چیز ارزش مندی هم وجود نداشت که خسارتی به بار بیاید. خلاصه که رسما بی خانمان شده بودیم و به تناوب، مهمان خانه اقوام دور و نزدیک بودیم. گمان می برم تاثیر همان فقر و آبروریزی بود که شتاب من را برای رشد کردن افزایش داد و همین باعث شد تا از اول نجوانی به فکر پول درآوردن بیفتم. کسی به من نگفته بود که اگر پول می خواهی، باید چیزهای تازه یاد بگیری؛ اما من به طور غریزی، روی مهارت هایی وقت می گذاشتم که می دانستم زودتر از درس و مدرسه من را به پول می رسانند. علاقه من به پول درآوردن، فقط از فقر خانواده ناشی نبود. از کودکی شیفته پول بودم و پس انداز می کردم و به خانواده قرض می دادم. اولین پولی که درآوردم، جایزه 25 هزارتومانی یک مسابقه کاریکاتور بود… زنی را کشیده بودم که داشت خطوط جاری شده از یک قلم را مثل کاموا می بافت. می بینید؟ از همان موقع هم تنم برای نوشتن می خارید! باری، اصل حرفم این است که یادگیری، تا حد زیادی امنیت شغلی و مالی را افزایش می دهد. قبلا می شد به یادگیری نگاهی تفننی داشت و به همان آموخته های قبلی اکتفا کرد؛ اما حالا به وضعیتی رسیده ایم که ناچار از یادگیری هستیم. برای دوام آوردن در این اوضاع کمبود منابع و افزایش رقابت ها، باید به یادگیری اتکا کنیم و چنین ضرورتی از نظر من، بسیار مثبت و سازنده است.
نویسنده زندگی خودش رو شرح داده؟
شاهراه تاثیرگذاری، کتاب استاد بزرگوار بنده است. یکی از پرمحتواترین کتابها در زمینهی محتوا و استراتژی محتوا تا توسعهی فردی...