هیچ وقت اولین باری را که چشم های پیر و خسته ی الانم به مهمان مان افتاد، فراموش نمی کنم. خانواده ام من را با خودشان نبرده بودند بیرون و فقط قبل از رفتن تذکر داده بودند که مراقب خانه باشم. همیشه موقع بیرون رفتن به منم ی گویند: هرولد، مراقب خونه باش؛ تو سگ نگهبانی. به نظرم این حرف را فقط به این خاطر می زنند که ناراحت نشوم من را با خودشان نمی برند. انگار اصلا دلم می خواهد که همراه شان بروم. اگر توی سینما دراز بکشی نمی توانی صفحه نمایش را ببینی. اگر خوابت ببرد و خروپف کنی یا وسط جمع خودت را بخارانی مردم خیال می کنند داری بی ادبی می کنی. نه؛ خیلی ممنون. ترجیح می دهم روی فرش محبوبم جلو شوفاژ گرم لم بدهم. حواسم پرت شد! داشتم راجع به اولین شب می گفتم. خب، هوا سرد بود و باران پنجره ها را خیس می کرد. باد می وزید و...
چرا هیچ خلاصه ای از کتاب هیچ جا پیدا نمیشه؟