... به هرحال، در پایان دلی برایم ماند که سخت گرفته بود. غمی که آدم به آن، گاه نیاز دارد غمی که غرور انسان است. دست شما درد نکند.* زنده یاد بیژن نجدی*** ... امّا، نه، من شفا می یابم و تو نجات خواهی یافت! آن وقت خواهی دید که معجزه رخ داده است. مردم تمام لباسم را پاره خواهند کرد و با خود خواهند برد. هر شب به خوابم می آید! هر شب که نه، تاکنون یک شب بیشتر به خوابم نیامده، امّا حرکاتش چنان پیش چشمم زنده است که خیال می کنم همین دیشب بود که به من پشت کرده و فقط رویش را طرف من برگردانده و گفته بود: «بیا، بیا پیشم شفایت می دهم». نشسته بود. پشت کرده بود به من، انگار داشت چپق می کشید که یکهو برگشته باشد طرف آدم، همان طور که نشسته با پالتویی رو دوشش...