... فقط یک جزیره ای به جا مانده است که مردمان عزیز در آن زندگی می کنند. فقط خورشیدی تابان، که هرگز غروب نمی کند. فقط چند درخت، با میوه های شیرین. فقط یک رویا، که تو در آن جزیره، زیر خورشید تابانی که هرگز غروب نمی کند، با مردمانی عزیز، میان درخت هایی که از شاخه هایشان میوه های شیرین آویزان اند، زندگی می کنی... فقط یک رویا، در این اقیانوس خشم و نفرت، که به خاطرش می ارزد خوابید و دیگر بیدار نشد.