... هنوز اذان زیر گنبد شیخ نچرخیده بود/ که گلدسته نداشت/ که قدقامت اصفهان/ به خورشید نرسیده بود/ که سایه ی ساعتش را صاف کند با سنگ/ اروسی هایش را ورکشید/ چادرش را به دندان های عاریه ای گاز زد/ که «لا اله الا الله» را توی مسجد بود/ «الله اکبر» از روی گل های قالی اتاقش بلند شد/ هفت قدم شماره کردیم/ بغض، حنجره ی آمبولانس را گرفته بود/ خطوط تلفنی، رابطه ی شماست/ خدا اموات شما را هم.../ این جا لندن است/ حالا هامبورگ/ بعدی توکیو / پاریس/ خواهر خوانده ی بعدی از مالزی زنگ می زند/ خدا به شما هم.../ غسل اش دادیم/ آسمان نازبالش های حجله اش را پنبه می زد/ نقل می پاشید/ شانه هایمان از هق هق می لرزید/ و ما از سرما می لرزیدیم/ و اصفهان از سرما می لرزید...