کتاب آبنبات نارگیلی

Abnabat-e Nargili
(داستان طنز)
کد کتاب : 71294
شابک : 978-6000351793
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 384
سال انتشار شمسی : 1403
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 19
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب آبنبات نارگیلی اثر مهرداد صدقی

کتاب آبنبات نارگیلی مجموعه ای از داستان های کوتاه طنز نوشته ی مهرداد صدقی نویسنده ی ایرانی است. این کتاب را نشر سوره ی مهر به چاپ رسانده است.
در بخشی از کتاب آمده است:
" امین جان سلام. خوبی؟ دلم حسابی برایت تنگ شده. من محسنم؛ همان دوست و دشمن صمیمی ات در بجنورد. یادش به خیر روزهایی که با هم مدرسه می رفتیم و توی کوچه سیدی بازی می کردیم. یادت هست ماجرای خودنویسی که خودم از یک نفر دیگر بلند کرده بودم و به تو هدیه دادم و تو هم به یک نفر دیگر هدیه دادی و داستانی شد؟ .... بگذریم. از آن روزها خیلی گذشته؛ اما هنوز هم برای من همان امین سایقی و تو را فراموش نکرده ام. خودم هم، با اینکه در گرگان دانشجو شده ام، همچنان همان محسن کاچه سابقم. امین جان، خلاصه یادش به خیر روزگاری که در بجنورد با هم داشتیم. تو یکی از بهترین دوستان درجه سه من بودی أقا ش وخی کردم. به دل نگیری؟ راستی، اگر نوشتن نامه برایت سخت است، شماره تلفن خوابگاهمان و شماره خانه مان در بجنورد را پشت پاکت نوشته ام تا اگر دوست داشتی، صدای زیبایم را بشنوی."

کتاب آبنبات نارگیلی

مهرداد صدقی
مهرداد صدقی متولد ۱۳۵۶ هستم، در مدارس مختلف بجنورد دانش آموز بوده ام (ابتدایی: امام خمینی و قدس. راهنمایی: ابوریحان بیرونی. دبیرستان: دانش و حسن آبادی) اما خاطرات مدرسه امام خمینی، ابوریحان بیرونی و دبیرستان دانش برایم شیرین تر است.در سال ۷۵ در رشته صنایع چوب و کاغذ دانشگاه گرگان پذیرفته شدم و در همین دانشگاه مقاطع ارشد و دکترا را هم ادامه دادم. در حال حاضر عضو هیات علمی دانشگاه گنبد کاووس هستم.
قسمت هایی از کتاب آبنبات نارگیلی (لذت متن)
ابی به مکالمه با دخترهای دانشگاه خیلی حساس بود. آن قدر پسر مخلصی بود که فکر می کنم ازدواج هم می کرد به چشم های همسرش نگاه نمی کرد و به زمین خیره می شد. هر روز، علاوه بر نمازهای روزانه، کلی نماز قضای قوم و خویش هایش را هم می خواند و می گفت: دلم می خواد همه ی قوم و خویشا با هم بریم بهشت. تنهایی حال نمده. شاید نخوان با تو بیان بهشت! ابی اما خیلی به حرفش اعتقاد داشت و می گفت: ان شاءالله اول بهشت یه اتوبوس نگه داره و بگه همه ی قوم و خویشای ابی سوار این بشن. من هم می گفتم: اول جهنم هم یه اتوبوس نگه داشته مگه: همه دوروبریای محسن سوار شن. بعد، چون تو یم رفیق من بودی، از اتوبوس خودت پیاده ت مکنن، تا اتوبوس من کلاغ پر می آرنت، مگن برو توی اتوبوس محسن و...