گلستانه: سوری... سورجان... چرا خوابیدید؟ مهمون ها دارن می آن. مگه عید شده؟ آرد... شکر... روغن. آرد... شکر... روغن. سرهنگ جون، این ها رو بلندشون کن. لباس نوها رو نپوشید ها! لک وپک می شه. شیرینی پنجره ای... شیرینی پنجره ای. من که بلد نیستم. کی خرماپزون شد؟ از هوا آتیش می باره. بابا... بابا بیا نخل ها رو ببین... (سوری را تکان می دهد. سوری غلتی می خورد و زیر لب غر می زند.) این ها کی ان اینجا؟ با شمام؟ چرا اومدید تو خونه ی من؟ چه لش کردن نسناس ها! (در کابینت ها را باز می کند.) سینی... قوری... (به کفگیر نگاه می کند.) این چیه؟ قهوه ی تلخ عربی بدم؟ خوششون می آد؟