یونس علیه السلام روز پنجشنبه متوجه ساحل دریا شد، و هفت روز رفت تا به دریا رسید و هفت روز در شکم ماهی بود. چون از شکم ماهی بیرون آمد، هفت روز در بیابان در زیر درخت کدو بود، و هفت روز دیگر برگشت تا به قوم خود رسید و ایشان به او ایمان آوردند و تصدیق او کردند و متابعت او نمودند. در حدیث معتبر دیگر از آن حضرت منقول است: چون قوم یونس علیه السلام آن حضرت را آزار کردند. بر ایشان نفرین کرد. پس خدا وعده نمود که عذاب بر ایشان نازل کند. پس روز اول روهای ایشان زرد شد. روز دوم روهای ایشان سیاه شد و عذاب خدا نزدیک سر ایشان رسید که نیزه های ایشان به آن می رسید. پس جدا کردند فرزندان را از مادران و فرزندان حیوانات را از مادران ایشان و پلاس و جامه های پشمینه پوشیدند و ریسمان ها در گردن خود کردند و خاکستر بر سرهای خود ریختند و همه به یک صدا ناله به درگاه پروردگار خود بلند کردند و گفتند: ایمان آوردیم به خدای یونس. پس خدا عذاب از ایشان گردانید و به سوی کوه ها آمد. چون روز دیگر صبح شد، یونس را گمان این بود که ایشان هلاک شده اند. چون دید ایشان در عافیتند، در غضب شد و رو به دریا رفت و به کشتی سوار شد که دو نفر دیگر در آن کشتی بودند. چون کشتی به میان دریا رسید و دریا مضطرب شد، کشتیبان گفت: گریخته ای می باید در این کشتی باشد. یونس علیه السلام فرمود: منم آن گریخته که از آقای خود گریخته ام. برخاست که خود را به دریا اندازد. چون دید ماهی عظیمی دهان گشوده است، ترسید و آن دو مرد دیگر بر او چسبیدند و گفتند: ما دو نفر دیگر هستیم. شاید سبب اضطراب کشتی، بودن یکی از ما باشد. پس قرعه افکندند و به اسم یونس بیرون آمد. پس سنت چنان جاری شد که هرگاه سهام قرعه سه تا باشد، خطا نشود. پس آن حضرت خود را به دریا افکند و ماهی او را فروبرد و هفت روز او را در دریا گردانید تا آنکه داخل دریایی شد که قارون را در آنجا عذاب می کردند…