1. خانه
  2. /
  3. کتاب سکوت عشق

کتاب سکوت عشق

5 از 1 رأی

کتاب سکوت عشق

گفت وگو با لئوپولدینا پالوتا دلاتوره
The Suspended Passion
٪15
95000
80750
معرفی کتاب سکوت عشق
هنگام حرف‌زدن، مارگریت پوست سفید و چروکیدۀ صورتش را می‌کشید و صاف می‌کرد، مدام عینک مردانه اش را که از جوانی داشته، برمی‌داشت و دوباره به چشم می‌زد.

من نشسته بودم و گوش می‌دادم به خاطره‌ها، اندیشه‌ها، رهاشدن و ازبین رفته تدریجی بدگمانی ذاتی‌اش: خودمحور بود، مغرور، یکدنده و پرحرف، و با این حال، برخی اوقات قادر به نرمی و محبت، کمرویی، خنده‌هایی ریز قاه‌قاه خنده. یک‌باره گویی کنجکاوی مقاومت ناپذیر، حریص و تقریبا کودکانه، سرذوق می‌آوردش.

هنوز آخرین دیدارمان را به یاد می‌آورم. تلویزیون، کمی دورتر توی سالن، مثل همیشه روشن بود و چهرۀ مارگریت خسته به نظر می‌آمد، گویی در عرض چند رو باد کرده بود.

می‌خواست همه‌چیز را دربارۀ من بداند. همان‌طور پشت سرهم سوال می‌کرد: می‌خواست از زندگی‌ام برایش تعریف کنم، از عشق‌ها یا مثل خودش به تفصیل از مادرم حرف بزنم. با لبخندی که از همان هنگام دور می‌نمود به من گفت:«مادر تا دم‌آخر مجنون‌ترین و پیش‌بینی ناپذیرترین کسی باقی خواهد ماند که در تمام عمر دیده‌ام.» -لئوپولدینا پالوتا دلاتوره
درباره مارگریت دوراس
درباره مارگریت دوراس
مارگریت دوراس با نام کامل مارگریت ژرمن ماری دونادیو، نویسنده و فیلم ساز فرانسوی است. برخی از منتقدان ادبی لقب «بانوی داستاننویسی مدرن» را به او دادهاند. او در طول دوران فعالیت ادبی و هنری خود، بیش از ۱۹ فیلم ساخت و ۶۰ کتاب شامل رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه، اقتباس، فیلمنامه نوشت.دوراس در ۴ آوریل ۱۹۱۴ در خانوادهای فرانسوی در هندوچین، مستعمره ی سابق فرانسه و ویتنام فعلی زاده شد. او دو برادر بزرگتر از خود داشت. در سال ۱۹۲۹، مارگریت به منظور تحصیل در دوره ی دبیرستان به سایگون رفت. در همان زمان بود که مارگریت نوجوان عاشق یک چینی ثروتمند شد. او این ماجرا را سال ها بعد در داستان «عاشق» نوشت و توانست برنده ی جایزه ی گنکور شود.دوراس در اکتبر ۱۹۸۸ به کما میرود و پس از ۵ ماه به طور معجزهآسایی جان سالم به در میبرد. او که مسئله ی بیش مصرفی الکل داشت، در نهایت به سرطان مری مبتلا شد. دوراس در روز یکشنبه ۳ مارس سال ۱۹۹۶ در ساعت ۸ صبح در سن ۸۲ سالگی در طبقه ی سوم خانه ی شماره ی ۵ خیابان سنبنوآ پاریس درگذشت.
قسمت هایی از کتاب سکوت عشق

هنگام حرف زدن، مارگریت پوست سفید و چروکیدۀ صورتش را می کشید و صاف می کرد، مدام عینک مردانه اش را که از جوانی داشته، برمی داشت و دوباره به چشم می زد. من نشسته بودم و گوش می دادم به خاطره ها، اندیشه ها، رهاشدن و ازبین رفته تدریجی بدگمانی ذاتی اش: خودمحور بود، مغرور، یکدنده و پرحرف، و با این حال، برخی اوقات قادر به نرمی و محبت، کمرویی، خنده هایی ریز قاه قاه خنده. یک باره گویی کنجکاوی مقاومت ناپذیر، حریص و تقریبا کودکانه، سرذوق می آوردش. هنوز آخرین دیدارمان را به یاد می آورم. تلویزیون، کمی دورتر توی سالن، مثل همیشه روشن بود و چهرۀ مارگریت خسته به نظر می آمد، گویی در عرض چند رو باد کرده بود. می خواست همه چیز را دربارۀ من بداند. همان طور پشت سرهم سوال می کرد: می خواست از زندگی ام برایش تعریف کنم، از عشق ها یا مثل خودش به تفصیل از مادرم حرف بزنم. با لبخندی که از همان هنگام دور می نمود به من گفت:«مادر تا دم آخر مجنون ترین و پیش بینی ناپذیرترین کسی باقی خواهد ماند که در تمام عمر دیده ام.»

مقالات مرتبط با کتاب سکوت عشق
عشق، جنگ، هنر: حقایقی از زندگی «مارگریت دوراس»
عشق، جنگ، هنر: حقایقی از زندگی «مارگریت دوراس»
ادامه مقاله
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب سکوت عشق" ثبت می‌کند