مولانا ابتکاری دارد که شاید منحصر به او و ویژه او باشد- یا دست کم در این ابتکار کم مانند است- و آن اینست که- چنانکه چندین بار تکرار شده- گفتنیها را می گوید. نظر موافق و مخالف را می آورد. و گاه چنان می نمایاند که خود «مدعی» است و به مخالف و ایرادگیر و شک کننده، بسختی می تازد و گاه در نقش عابد و زاهد و واعظ جلوه گر می شود و سختگیری و تحجر را به حد اعلی می رساند اما سرانجام خواننده اثرش اختیار و آزادی و حق گزینش می دهد یا بهتر بگویم: به او می آموزاند که باید در پذیرش مطلب از خرد و اندیشه خود یاری بگیرد. بهمین سبب، در هر بخش و داستان و سرگذشتی که می آورد، سروده هایش سخت متناقض می نماید. اگر پژوهنده، آگاه و بینا نباشد؛ یا مقلدانه و متعبدانه به او سر می سپرد، یا سراسر آثارش را یاوه و پریشان می انگارد.