داستان کتاب «مهمان» براساس چند قصه درباره شخصیت اصلی این کتاب شکل گرفته و بخش بیشتر آن واقعی و براساس مستنداتی است که نویسنده آنها را جمعآوری کرده است. خانم نصرت مدرس درباره این کتاب می گوید: داستان این کتاب براساس یک ماجرای واقعی و مربوط به سالهای 1320 است که از زبان راوی دانای کل و راوی اول شخص روایت میشود. محور اصلی این کتاب به نوعی نقد سنتهای قدیمی در سالهایی است که زنان در حصار ناامن اجتماعی به سرمیبردند و بر آن بودند تا هویت واقعی خود را به دست آورند.... «ماهرخ شخصیت اصلی این کتاب در نوجوانی دل به پسری از طبقه پایینتر بست که با مخالفت پدر و برادرش روبرو شد و به همبن خاطر او را به عقد پسر یکی از ملاکان بزرگ آذربایجان درآوردند. ماهرخ پس از تحمل زجرهای فراوان در خانه قصر مانند شوهر، از او جدا شد. بیست سال و اندی بعد، در اوج یاس و ناامیدی مهمانی از راه میرسد...» ... «لباس بلندی از مخمل مشکی پوشیده بودم. روی سینه لباسم را با رنگ روغن نقاشی کرده بودم. گلهای سرخ روی متن مشکی پیراهنم عین آتش سرخ میدرخشید...»
کتاب مهمان