آغاز این کتاب در شهری بی باران و تشنه از باران است. مردم شهر به دلیل کمبود باران نسبت به وضعیت آبی شهر نگران هستند. در این بیبارانی، یک استاد معمار بزرگ محله به اجتماع مردم میپیوندد و ایدهای به ذهن آنها میآورد. او توصیه میکند که نخلها را بکارند و نماز بخوانند تا باران بیافتد. این امر به نظر بسیاری از مردم منطقی نمیآید، اما استاد معمار تلاش میکند تا آنها را متقاعد کند.
دوست او از او میخواهد که دست از این فکر بردارد، اما استاد معمار اصرار دارد و مردم را به انجام این طرح میکشاند. در ادامه داستان، ما با تصمیمات و اقدامات عجیب و غریب استاد معمار آشنا میشویم. او به تعصب به ایدههای قدیمی و عدم پذیرش تغییرات دچار شده و برخوردهای عجیبی با مسائل مختلف دارد، که به نتایج مطلوب و پایانی نمیرسد.
در دیگر قسمتهای کتاب، شخصیت حاج معمار به خواب میرود و در خواب به تصوراتی عجیب و غریب پرداخته و دنیایی تازه را تجربه میکند. این داستان با تعریف حاج معمار به عنوان یک شخصیت که به نوعی بازنگری نمیکند و با کورکورانه ادامه میدهد، به ما میآموزد که تغییر و بهروزرسانی ضروری است تا به نتایج مطلوب برسیم.
کتاب رعد و برق بی باران