ببینم آقا کلاغه، تو تا حالا دل هم دزدیدی؟ ملیکا چون از شب می ترسد قرار می شود روز بروند دزدی. گربه می گوید: «آخه مگه روز هم کسی می خوابه که ما بریم دلش رو بدزدیم؟» کلاغه می گوید: «من یکی رو می شناسم که نویسنده س. شبا بیداره، صبحا می خوابه.»
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟