با خودش می گفت: " باید بروم، چرا زودتر بزرگ نمی شوم؟!" پسرک اسیر قفس نبود. اسیر خیالات و رویاهای خودش بود: - پشت بیابان ها چیست؟ - مردم سرزمین های دیگر به چه می اندیشند و چگونه زندگی می کنند؟ پدر مراقب بود. او را می دید که زیر فشار رویاهایش از پا در می آید. با خودش می گفت: " چه تب و تابی برای کردن، رفتن، نماندن دارد."
شمس از او پرسید: " چه شده. اتفاقی افتاده است؟ " سدید گفت: " نه. بی جهت غمگین هستم." شیخ گفت: " در این جهان، روح بشر پیوسته افسرده و غمگبن است. هر روح قبل از فرود آمدن به دنیای بدن، در دنیای فرشتگان منزل داشته است. هنگام داخل شدن به بدن، روح به دو نیم تقسیم می شود. یکی در آسمان باقی می ماند و دیگری در بدن فرود می آید. به همین دلیل است که در این جهان، بشر پیوسته افسرده و غمگین و در کست و جوی نیمه ی دیگر خود است. انسان وقتی به سعادت می رسد و خوشحال می شود که با نیمه ی آسمانی خود متحد شود و به منزلگاه ملکوتی خود برود."
سلام به نظر من باید اینجا سوالات هم میزاشتید چون سایتی که در آن باید شرکت کرد این موضوع را ننوشته است