در زمان ما یک نخبگی اجباری وجود داشت . امکان چاپ ، ساده نبود. ادبیات و همینطور چاپ اثر قداست خاص خودش را داشت و حتی میان مردم عادی هم دیده می شد که مثلا برای اثبات حرفشان، می گفتند من خودم در فلان کتاب دیدم؛ یعنی کتاب نوعی حجت بود. در آن شرایط، از کسی که کتابی منتشر می کرد، توقع دیگری می رفت که یک سروگردن از دیگران بالاتر باشد. این نخبگی مثل قانونی نانوشته بود...