در واقع نیکی قبلا درباره این اتفاق گفته بود _ کاری که او یک بار در جواب قضیه قلدربازی در مدرسه کرده بود. اما جوردن حتی نمی توانست فکرش را بکند که دارد به مارلی مشت می زند. به همین خاطر آن ها فقط به بازی منچ خود ادامه دادند و درباره برنامه های خود برای تعطیلات تابستان صحبت کردند. اما در عمق افکار جوردن این ایده جدید داشت می چرخید. وقتی کلاس ورزش تمام شد، او تصمیم گرفته بود ایده «خوب بودن با مارلی» را در پیش بگیرد _ به نوعی آن را در چند روز آینده مرحله بندی و یکی دو بار امتحان کند تا ببیند آیا امیدی به موفقیت هست یا نه _ اما تصمیم داشت این کار را فقط زمانی انجام دهد که ارتباط با مارلی اجتناب ناپذیر است. او هنوز هم می خواست تا جایی که امکان دارد از او دور باشد. اما مشخص شد که جوردن نمی تواند در این باره کاری کند. بعد از کلاس ورزش جوردن و نیکی در کلاس ماندند تا به خانم نوینز در بردن وسایلش کمک کنند، به همین خاطر وقتی که آن ها به سالن غذاخوری مدرسه رسیدند، سینی های خود را برداشتند و به انتهای صف ناهار رفتند.
کتاب عالییی هست