سالهاست همچنان در صندلی چرخدار مانده ام، نه پدر و نه مادر قادر به نگهداری از من نبودند، مدتها تلاش کردند به کمک دوستان و با آگهی در روزنامه ها برایم همسری برگزیدند نه به عنوان همسر که به عنوان یاور درد و رنج هایم. خانوم با فداکاری حاضر به پذیرش من شد. از ازدواج قبلی یک پسر داشت که با خودش همراه بود و من هم برای قدردانی از او پسرش را به عنوان فرزندم قبول کردم .این زن برای من همه کار کرد خدا سلامت و طول عمر به او بدهد که مرا از سرشکستگی نجات داد...