از خیالت نگذرد هرگز ضعیفم، چون زنم
ماده شیری خفته است آرام در خاک تنم
قرن ها مشت تحجر بر سرم کوبیده اند
زخم هایم را نبین، من از تبار آهنم
.
حرف مردم جوی بی جانی ست، باید بگذرد
آبرو خود لکه ی ننگی ست، روی دامنم
در سرم رویای آزادی همیشه زنده است
عاقبت هم... سر اضافی می شود بر گردنم
اشک هایم فرصت لبخند را از من گرفت
آبیاری می شود گاهی گل پیراهنم
نیستم بازیچه ی رنگی در این جشن حقیر
آن که تاج کاغذی بر سر نمی خواهد منم
دوستم با زندگی، با من جهان زیباتر است
عشق اگر با من نباشد با خودم هم دشمنم