اولین بار که محمد را در مسجد دیدم یکی از آن دفعاتی بود که قاتی کرده بودم. بعد از کمی صحبت کردن، دستش را جلو آورد و گفت: محمد هستم. من هم که بسیار با او احساس نزدیکی کرده بودم، ناخواسته، به فارسی گفتم: به به می خواستم بگویم چه نام زیبایی دارید که او با تعجب و بلافاصله گفت: از دیدنت خوشحالم به به. حتما تعجب کرده بود که این ایرانی چقدر نامش شبیه ما آفریقایی ها مثلا آدادا یا بوگومو یا آبابا است و...
سفرنامه جذابی بود و البته واقعی (مثل خاطرات سفیر قهرمان سازی نشده بود ! ) یعنی یک آدم معمولی عاشق ایران که برای تحصیل به آمریکا میرود و جالبتر این که آنقدر عشق به ایران دارد که حتی از حرف زدن و نوشتن انگلیسی احساس عذاب وجدان میکند و این تفاوت نگاه در همه جای این سفرنامه پیدا بود و بسیار جالب