گوشی چند ثانیه ای زنگ خورد و قطع شد. با خودم گفتم: «خوبه حالا یه حالی از شیخ بگیرم..» باز گوشی زنگ خورد و باز هم بانو بود. صابر گفت: «بانو کیه دیگه؟» گفتم: «زنشه.» گفت: «درستش می کنیم.» صابر رد تماس داد و پیام فرستاد: «سر ساعت دوازده و بیست دقیقه با من تماس بگیر. الان توی کلاسم.» بعد ترانه ی «دختر بندر» را به عنوان زنگ گوشی تنظیم کرد.