فیلیکس در اتاقش مشغول ساختن برج بلندی بود. درست وقتی آخرین قطعه ی چوبی را روی برج میگذاشت، خواهر کوچکش، سارا وارد اتاق شد. سارا نگاهی به برج فیلیکس انداخت و با اشتیاق گفت: «من هم میخواهم با تو برج بسازم.» اما فیلیکس حوصله ی بازی کردن با سارا را نداشت. از طرفی نگران بود سارا برجی را که با هزار زحمت ساخته بود، خراب کند. به همین دلیل با بی حوصلگی گفت: «نه سارا، تو خیلی کوچک هستی، نمیتوانی برج بسازی. برو دنبال بازی خودت.»
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
سلام وقت به خیر مجموعه خوبی هستید ولی متاسفانه من چندین بار ثبت سفارش انجام دادم ولی تماس نگرفتید تشکر