من که مسحور تو و نرگس جادوی توام
تحت فرماندهی لشکر ابروی توام
سر هر زلف تو راهی ست به بیراهه و من
دلخوشم گمشده ی جنگل گیسوی تو ام
به امیدی که طبیبم بشوی قرص قمر
شده بیمار تو و طالب داروی توام
چون که درویش به یاهوی خودش مشغول است
ناخدایم شده ای، غرق هیاهوی توام
محرمی که شده خال لب تو مجرم شهر
زیر آن نقطه ی لب، بنده ی هندوی توام