در این مجموعه سیزده داستان کوتاه جمع آمده که دهمین آن "روی لبهاشان خنده بود "نام دارد. راوی داستان دختر جوانی است به نام "فاطمه" که برای تدریس درس ریاضی به "مهری" نوه خالهاش، به منزل آنها رفته است. در حین تدریس، تصاویری از تلویزیون پخش میشود که مربوط به عملیات جنگ تحمیلی در رودخانه کارون است. پس از پخش این تصاویر خاله فاطمه دگرگون میشود و فاطمه درمییابد که او فرزند خود را که پدر مهری است و در همان عملیات شهید شده به یاد آورده است.
کتاب روی لبهاشان خنده بود