هوا سرد بود. از کنار پرده ی توری سفید رنگ، بیرون را تماشا می کرد. تقریبا همه جا سفید بود. روی شاخه ها، سقف خمیده انباری، پله هایی همیشه سرد زیرزمین، لبه آبی حوض رنگ و رو رفته. سپیدی برف به هیچ جا رحم نکرده بود، حتی زیر درخت همیشه سبز سرو. نفس هایش روی شیشه می نشست. انگشتش را روی مه های جا گرفته می کشید و به خیالش می نوشت و پاک می کرد و...