بچه ها توی کلاس نبودند و در حیاط بازی می کردند . گاگا که از همه آرزوهای مانا خبر داشت دوید و ماژیک های احمدی را برداشت دوید و مداد رنگی های اعصاری را برداشت دوید مداد شمعی های شاماری را برداشت.هرچه مدادرنگی و ماژیک و مداد شمعی مال بچه های دیگر هم بود برداشت و همه را توی کیسه ای ریخت. سپس کیسه را به پشتش گرفت و فرار. کجا فرار؟ هیچ کس او را نمیدید و رفت تا به مانا رسید. مدرسه مانا دیر شده بود و بدو بدو می آمد گاگا تا به او رسید کیسه را جلویش گرفت و گفت : " این هم یک ذره از همه آرزوهای تو!"