کتاب کهنه سرباز

Kohne Sarbaz
مجموعه خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
کد کتاب : 85950
شابک : 978-6227046304
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 216
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب کهنه سرباز اثر ایمان کفائی مهر

کتاب کهنه سرباز به قلم ایمان کفائی مهر، مجموعه خاطرات خواندنی و دلنشین جانبازان و اسرای جنگ تحمیلی ایران و عراق است که با زبانی شیرین و صمیمانه، دلاوری‌ها و مظلومیت رزمندگان جوان را به تصویر می‌کشد.داستان رشادت و پایمردی قهرمانان ایرانی در هشت سال دفاع مقدس، از زبان خودشان، این کتاب را به یکی از خواندنی‌ترین و ماندگارترین آثار ادبیات هشت سال دفاع مقدس تبدیل کرده است. ایمان کفائی مهر که خود جانبازی دلیر و فداکار است، از خاطرات جبهه و جنگ برایمان می‌گوید. کهنه سرباز در دو بخش کلی مدون شده است که بخش نخست به بیان خاطرات جانبازان و نقل قول‌هایی از شهدای گرانقدر می‌پردازد؛ و بخش دوم به خاطرات شیرمردانی که به اسارت رژیم خونخوار بعثی درآمده بودند، اختصاص دارد.

کتاب کهنه سرباز سرشار از مضامین حماسی، پر افتخار و حزن‌انگیزی‌ست که شما را عمیقا تحت تأثیر قرار می‌دهد. فضاسازی و روایت جزءگرایانه‌ی کفایی مهر، علاوه بر نگرانی پیشروی دشمن و غلیان احساسات وطن پرستی، تجربه‌ی از دست دادن بهترین و نزدیک‌ترین دوستان و اعضای خانواده را به طرز دردناکی به تصویر می‌کشد.

کتاب کهنه سرباز

قسمت هایی از کتاب کهنه سرباز (لذت متن)
آنقدر دستپاچه و گیج شده بودم که فراموش کردم اول به اورژانس خط خبر دهم تا آمبولانسی اعزام کنند. با سرعت زیاد به سمت اورژانس حرکت می کردم. تمام ذهنم معطوف به "ولی" بود که اکنون حالش چگونه است. نکند او را از دست بدهم. رفیق دوران کودکی ام را! به اورژانس رسیدم. بچه ها به اورژانس خط خبر داده بودند و دقایقی بود که آمبولانس حرکت کرده بود. تازه به خودم آمدم که باید به سراغ محل استقرار آنها می رفتم. جایی که قبضه خمپاره "ولی" آنجا مستقر بود. دوباره حرکت کردم. و برای آنکه زودتر برسم از مسیر فرعی رفتم. موتور در گل گیر کرد. خلاصه با هر جان کندنی بود. خود را به سنگر خمپاره 120 رساندم. جایی که "ولی" آنجا بود. وقتی رسیدم دیدم "ولی" یک دستش از مچ قطع شده و دست دیگرش به گردن یکی از رفقای محلمان حلقه شده و سیگاری لای انگشتانش قرار گرفته و دودش به هوا بلند است. محل جراحتش را بسته بودند. اما خون از روی باندها قطره قطره روان بود و به روی زمین می ریخت. برای اولین بار چهره زمخت و وحشتناک جنگ مقابلم قرار گرفته بود. واقعیتی که تلخی آن هیچ گاه از خاطر آدمی نمی رود. جنگ... این پلید ترین و کثیف ترین واژه خلقت، حقیقتش را به من نمایانده بود!
متن کتاب