در واقع، اتاق ساکت شد. خیلی ساکت. به چشمان ورقلمبیده آقای آشر خیره شدم که از پشت عینک به آرامی پلک می زد و به من نگاه می کرد. چشم هایش مثل دو لنگه ی در گاراژ مدام باز و بسته می شد. در آن موقع حتی آهنگی که در بینی آقای آشر در حال نواختن بود هم ناگهان قطع شد. اتاق خیلی ساکت شده بود، جوری که صدای فکر کردن یک سوسک هم شنیده می شد.
کمی بعد ما هم آن صدا را شنیدیم. صدایی ترسناک که از دنیای ارواح به گوش می رسید. ناله ای که باعث می شد مو برتن آدم سیخ شود. روح شیطانی از ماورای این دنیا، آقای آشر را از خانه اش در پایین خیابان تا این جا تعقیب کرده بود! آن جن مزاحم الان در خانه ما بود!