آن وین خم شد تا نگاهی دقیق تر به صورت پنهان زیر لبه ی کلاه بیاندازد که فک های سنگین و نتراشیده ای را دید که تنها از روی عکس های روزنامه می شناختش. مأمور مخفی موسسه بود که پرونده هایش مسئولیت ویژه ی او بود.
آن وین گفت: «کارآگاه سیوارت، در وان حمام من چه می کنید؟»
سیوارت برس را رها کرد تا در آب سقوط کند و سیگار برگش را از لای دندان هایش درآورد. گفت: «اسم بی اسم. حداقل مال من نه. که می داند چه کسانی گوش خوابانده اند». با رضایت در حباب ها فروتر رفت. «اصلا تصور هم نمی کنی چقدر ترتیب دادن این ملاقات مشکل بود، آن وین. خبر داشتی به ما، کارآگاه ها، نمی گویند که منشی مان چه کسی است؟ تمام این سال ها مشغول فرستادن گزارش هایم به طبقه ی چهارده بودم، به تو، این طور کاشف به عمل آمد. و تو چیزها را فراموش می کنی».
آن وین دست هایش را بلند کرد تا اعتراض کند، اما سیوارت سیگارش را به طرف او تکان داد و گفت: «وقتی ایناک هوفمان دوازدهم نوامبر را دزدید، و تو به روزنامه ی صبح نگاه کردی و دیدی که دوشنبه یک راست به چهارشنبه پریده است، تو هم مثل بقیه ی آن ها، سه شنبه را فراموش کردی».