داستانی جذاب از ملکه ی تعلیق آمریکا.
این اثر، مهر تأییدی بر خوشنامی یک نویسنده ی بزرگ آمریکایی است.
داستانی خیال انگیز درباره ی قتل و فریب.
دقیقا نیمه شب است. مفهومش این است از همین لحظه وارد روز مادر شده ایم. تمام شب را با مادرم در آپارتمان محله ی ساتون پلیس، محله ای که در آن دوران کودکی ام را گذراندم و بزرگ شدم، بیدار ماندم. مادرم الان در انتهای راهرو در اتاق خودش است و من هم در اتاق خودم، و هر دو مشغول شب زنده داری هستیم. درست ده سال است این کار را می کنیم، از زمانی که برادرم چارلز مکنزی پسر، مک، آپارتمانی را که با دو دانشجوی سال آخری دیگر دانشگاه کلمبیا در آن شریک بود، بی خبر ترک کرد و ناپدید شد. از آن زمان به بعد دیگر هیچ کس مک را ندیده است. ولی او هر سال روز مادر تلفن می زند تا به مادر اطمینان خاطر بدهد حالش خوب است. پای تلفن به مادر می گوید: «نگران من نباش. یکی از همین روزها کلید را توی قفل در آپارتمان می اندازم و وارد خانه می شوم.» بعد گوشی را می گذارد.
ما هرگز نمی دانیم در طول آن بیست و چهار ساعت او دقیقا چه موقع زنگ می زند. پارسال مک چند دقیقه بعد از نیمه شب تلفن زد و شب زنده داری هنوز آغاز نشده، پایان یافت. دو سال قبل تا آخرین لحظات پایانی تلفن نزد و مادر به شدت آشفته و مضطرب بود که مبادا این ارتباط ناچیز هم با او قطع شده باشد.
این دسته از کتاب ها، ضربان قلب مخاطب را به بازی می گیرند و هیجان و احساس ورود به دنیایی جدید را برای او به ارمغان می آورند.