آن قدر نبوسیدی ام که لب ها را پاک کردیم آن قدر صدایم نزدی که دهان مان را پاک کردیم آن قدر نگاه مان را دزدیدیم که چشم هامان فروریخت قلبی برایم باقی مانده_اما که با دستی غریبه کوک می شود_اما برای خیلی ها _من_ کولبری مأیوسم که نام ممنوع کسی را قاچاق می کنم هر بار که در برفسار تیر می خورم