با دندان های به عصب رسیده
برگشته است مدام
شورش هر روزه ی بی نظام،
کودتای سرخوردگی ست
چه فرق می کند هجدهم آخرین ماه زمستان
هجدهم تابستان
یا فلان پاییز و بهار
آرمان عاشقانه
عشق آرمانی،
بی مادر و پدر است این جا
دلم می خواهد تنها
هرگز بمیری
ره بر گوش های بی نفره
لحظه های جوان مرگی