آن روز تا نزدیک ظهر خریدمان طول کشید و بعد به منزلمان رفتیم. مادرم ناهار خورشت بامیه درست کرده بود و دور هم ناهار را خوردیم. بعد از ناهار، مادر سعید گفت: «فردا میام دنبالت تا پارچه هایی که برات خریدم را برش بدم.» دو روز از خواستگاری می گذشت و زن برادرش آمد دنبالم و با هم به منزل مادر سعید رفتیم. مادرش اندازه هایم را گرفت و چادرها و پارچه های لباس خانه را برش داد. لباس عقدم را که پیله ای از جلو و پیله ای از عقب داشت اندازه زد و دوخت. خیلی زود دوخت لباس ها و چادرهایم تمام شد. در شوک بودم که چقدر به سرعت کارها دارد انجام می شود. روز سوم مجددا به دنبالم آمدند و مرا برای صفای سر و صورت بردند! صبح روز چهارم بود که سعید با پدر و زن برادرش با ماشین پیکان به دنبالم آمدند تا به اتفاق پدرم برای عقد به محضری در ماهشهر کهنه برویم.