یک روز به اتفاق پدر به حجره حاج محمدتقی در بازار بزرگ رفتیم. این حاج محمد تقی پدیده عجیبی بود. بنکدار اسم و رسمدار بازار، دارای ثروت و آب و ملک فراوان اما حسابگر، ناخن خشک و هر چه دلتان بخواهد مرد رند. یکی از شگردهای رندانه او این بود که در برخورد با آشنا و بیگانه از این که مبادا طرف مربوطه درخواستی داشته باشد و چیزی مطالبه بکند، ابتدا به ساکن شروع به ناله و ندبه میکرد و شکایت از کسادی بازار، نداشتن درآمد، گرانی و هزینههای سنگین زندگی. اما آن روز آنقدر درگیر مشاجره و قال و قیل با نصرالله پادوی حجرهاش بود که شاید اصلا متوجه ورود ما نشد.
کتاب چرخ بازیگر