بلند شد و چند قدم کوتاه به سمت من آمد. من هم با همۀ ترسی که داشتم همانجا ماندم. عجیب است که ترس و جرأت گاهی همدیگر را تقویت می کنند. گفتم: «من بحثی دربارۀ سلامت عقلی خودم ندارم. اصلا بحثی دربارۀ هیچ چیز ندارم. فقط می خواهم بدانم از من چه می خواهید. آنوقت حرفتان را گوش می کنم. حتی اگر قصدتان ازدواج باشد، میشود دربارهاش فکر کرد». دوباره دور شد و رفت سمت قفسۀ کتابها…
کتاب گرفتاری دی ماه