مارتین ساعت ها روی صندلی چوبی راحتی، مقابل کلبه اش می نشیند و به یک نقطه خیره می شود. نقطه یی که هر چه بیشتر به آن خیره می شود گویی درشت تر می شود و این نگاه خیره را آن قدر ادامه می دهد تا نقطه به دایره یی بدل شود که درون آن خالی است. او به کار کرد چشم می اندیشد و این که چشم تربیت پذیر است و اکنون به درستی نمی داند که آیا این چشم اوست که نقطه را به دایره تبدیل می کند یا خرد هم در کار است تا تفسیری چنین ارائه کند.